جوان آنلاین: صبح زود چند روز قبل، صغری موعودی پس از سفری طولانی از لنگرود به زندان قزلحصار کرج رسید؛ برای اجرای حکم قصاص تیمور، قاتل پسرش یوسف. ۹ سال از قتل گذشته بود، اما درد هیچگاه التیام نیافته بود. زن خسته و مصمم، مقابل در ورودی زندان ایستاده بود که صدایی ظریف از پشت سر آمد: «مادربزرگ... میشه بابامو ببخشی؟» دخترکی خردسال بود با چشمانی پر از اشک. قلب زن لرزید، اما وارد زندان شد، جایی که سه خانواده دیگر نیز برای اجرای حکم قاتلان عزیزانشان آمده بودند. دقایق با سنگینی میگذشت. چهار متهم با چشمبند و دست و پای زنجیر شده به اتاق اجرای حکم منتقل شدند. یکبهیک، طناب مرگ بر گردنشان آویخته شد. قاضی محمد شهریاری و تیم صلح و سازش آخرین تلاشها را برای گرفتن رضایت انجام دادند، اما فایدهای نداشت و سه حکم اجرا شد. نوبت به تیمور رسید، قاتلی که در سکوت مرگ، ناله میکرد و پارچه چشمبندش با اشک خیس شده بود. زن میانسال با دستانی لرزان به سمت اهرم آهنی قدم برداشت.
قسمی به نامی بزرگ
تیمور با صدایی لرزان فریاد زد: «به حرمت امام حسین (ع) من را ببخش.» لحظهای سکوت بر سالن سنگینی کرد. نامی که لرزه بر اندام زن انداخت، او را به سالهای دور برد؛ به همسر شهیدش، یدالله نذرلو. به آن شب خوابآلود پیش از این روز که شهید به خوابش آمده بود. زن به یاد آورد که همسرش در آخرین لحظه عمر لب به آب نزد تا سیراب از عشق خدا شود؛ و حالا اینجا بود، کنار اهرمی که میتوانست مرگ دهد یا زندگی ببخشد. دستش را عقب کشید و با بغضی سنگین گفت: «به حرمت امام حسین (ع)، تو را بخشیدم.»
جرعه آخر
صغری موعودی، همسر شهید یدالله نذرلو و خواهر دو شهید است که در شهرستان لنگرود زندگی سختی را سپری میکند. او از تصمیم بزرگی که در زندان برای بخشیدن قاتل فرزندش گرفت به «جوان» گفت: «در دوران جنگ، همسرم یدالله نذرلو برای دفاع از ایران به جبهه رفت و من ماندم و دو پسرم. در آن دوران سختیهای زیادی را برای بزرگ کردن فرزندانم کشیدم. یدالله عاشق جبهه بود و به گفته همرزمانش در جنگ دلاوریهای زیادی از خودش نشان داده بود و در بین رزمندگان به صفات نیکی مشهور بود، بهطوریکه پس از شهادتش در سال ۶۲ همرزمانش تصمیم گرفتند خاطرات او را در کتابی جمعآوری کنند و در نهایت هم کتابی به نام «جرعه آخر» از زندگینامه شوهرم چاپ شد که نسخهای از آن را هم برای مقام معظم رهبری فرستادند. آنطوری که شنیدهام، شوهرم در لحظات آخر زندگیاش در حالی که زخمی شده بود و به آب نیاز داشت از خوردن آب پرهیز میکند و با لبی تشنه به دیدار معبود میرود. روزی که برای قصاص قاتل فرزندم به زندان رفتم به یاد شوهرم افتادم که شب قبل از آن به خوابم آمده بود. با خودم گفتم شوهرم در آخرین لحظات زندگیاش آب نخورد و تشنه شهید شد، الان چطور من جان یک انسان را بگیرم و آن هم جان انسانی که مرا به امام حسین (ع) قسم داد.»
ببخش تا بخشیده شوی
وی ادامه داد: «من پس از شهادت شوهرم سختیهای زیادی را برای بزرگ کردن دو پسرم تحمل کردم و وقتی تیرماه سال ۹۶ به من خبر دادند پسرم در تهران به قتل رسیده، دنیا روی سرم خراب شد و از همان روز تصمیمم را برای اجرای حکم قصاص گرفتم. وضع مالی خوبی نداشتم، اما هرچند ماه یکبار از بستگانم قرض میگرفتم و برای پیگیری پرونده قتل پسرم از لنگرود به تهران میآمدم و تا همین آخرین بار حدود ۴۰۰ میلیون تومان به بستگان و حتی رانندگانی که مرا به تهران آورده بودند، بدهکارم. همه اصرار داشتند حکم را اجرا کنم، تنها پسرم و تنها برادرم (دو برادرم در جنگ تحمیلی به فاصله ۲۰ روز شهید شدند) و بستگانم و حتی بنیاد شهید هم از من خواستند حکم را اجرا کنم که آن روز برای اجرای حکم قصاص به تهران آمدم. تصمیمم را گرفته بودم، اما وقتی به در زندان رسیدم صدای دختر خردسالی که از من خواست پدرش را ببخشم، پاهایم را سست کرد و مرا سر دوراهی قرار داد. به همه قول داده بودم که حکم را اجرا کنم و به شهرمان برگردم، اما تصمیم سختی بود. سه نفر از چهار نفر قصاص شدند و نوبت من رسید که اهرم را بکشم، اما قاتل مرا به امام حسین (ع) قسم داد که دستم را از روی اهرم برداشتم. یک لحظه به یاد پسرم یوسف افتادم که سال ۹۶ برای کار به تهران آمده بود تا کمکخرج زندگی من و برادر کوچکترش باشد، اما هنگام کار به قتل رسید. همان لحظه گفتم که خون را نباید با خون شست و با خودم گفتم «ببخش تا بخشیده شوی» و او را بخشیدم.»
پس از بخشش بنیاد شهید هم وامم را نداد
همسر شهید در پایان گفت: «وقتی قاتل فرزندم را بخشیدم و طناب دار را از گردنش برداشتند خیلی سبک و آرام شدم و اشک شوق از چشمانم جاری شد که به فردی جانی دوباره دادم. خوشحال و خندان به سوی لنگرود به راه افتادم و داخل خودرو خوابم گرفت. پسرم به خوابم آمد، خیلی خوشحال بود و میخندید و مرا در آغوش گرفت. فهمیدم پسرم از این تصمیم راضی است. پس از این خیلی از افرادی که مرا میشناختند، ناراحت شدند که چرا قاتل فرزندم را بخشیدم، اما خودم خوشحال بودم. قرار بود از بنیاد شهید وام بگیرم و بدهیهایم را پرداخت کنم که بنیاد شهید هم وامی به من نداد. وقتی قاتل را بخشیدم، خانوادهاش تصمیم گرفتند مبلغی را برای ساخت یا تکمیل پرورشگاه کودکان بیسرپرست هزینه کنند و من هم از تصمیم آنها خیلی خوشحال شدم، چون از حال و روز فرزندان یتیم خودم باخبرم.»
آغاز ماجرا
چهارم تیرماه ۹۶، مأموران پلیس تهران از قتل پسر جوانی در یکی از خیابانهای اطراف بازار تهران باخبر و راهی محل شدند. مأموران در محل حادثه با جسد خونین پسر جوانی به نام یوسف روبهرو شدند که با ضربه چاقو از پشت به قتل رسیده بود. بررسیها نشان داد مقتول اهل شهرستان لنگرود است و مدتی قبل برای کار به تهران آمده و کنار خیابان کفش کتونی میفروخته که به دست مرد جوانی به نام تیمور به قتل میرسد. آنطور که شاهدان میگفتند قاتل و مقتول یکدیگر را میشناختند و روز قبل هم بهخاطر موضوعی جزئی با هم مشاجره داشتند، اما با میانجیگری کاسبان محل درگیری آنها پایان مییابد. متهم که به دست رهگذران بازداشت شده بود پس از انتقال به اداره پلیس در توضیح ماجرا گفت: «من در بازار کارگری میکنم و مقتول هم کتانی میفروخت. روز قبل او به شوخی به من گفت دیوانه که ناراحت شدم و با هم مشاجره کردیم. ساعتی قبل دوباره او را دیدم که سر همین موضوع با هم درگیر شدیم و من با چاقو ضربهای به او زدم.»
متهم پس از تکمیل تحقیقات در دادگاه به قصاص محکوم شد و رأی دادگاه پس از تأیید در دیوان عالی کشور برای سیر مراحل اجرای حکم به شعبه اجرای احکام فرستاده شد. متهم چند روز قبل بخشیده شد.